..♥♥..................
با صدای پیامه گوشیم به خودمم اومدم
فقط به جیمین نگو من بهت گفتم ناراحت میشه
ممنون نامجون
دکمه ارسالو زدم
رفتم پای کمدم لباس جدیدی که وقت نشده بود بهش نشون بدم رو پوشیدم
عینک دودیمو زدم کلاه کپمو سرم کردم
بعد از وارد شدن به رستوران نگاهمو چرخوندم
هیشکی اونجا نبود ولی تا چشمم به
vip
خورد فهمیدم بالان
رفتم سمت گارسون بهش گفتم باید برم بالا
اول مخالفت کرد ولی با پولی که بهش دادم نظرش تغییر کرد
رفتم بالا جیمین و دختره رو دیدم
احساسم میگفت فقط برو اون زنیکرو بهم گره بزن
ولی چه میشه کرد
دختر لاغر اندام و ریز نقشی بود
به انتخاب جیمین نمره ی 20 دادم
جیمینم مثل همیشه جذاب و خوش تیپ
یه میز گوشه پیدا کردم که نه خیلی بهشون نزدیک باشه نه دور که بتونم ببینمشون
عینک و کلاهمو در اوردم
گلوم داشت میترکید
جیمین شی خیلی نامردی اخه چرا؟
این جمله مداوم با خودم تکرار میکردم تا اینکه غذاشون رسید
نمیدونم دختره چی گفت که جیمین نیشش تا بناگوش باز شد
من که میخواستم با چشمای خودمم ببینم که دیدم
از جام بلند شدم عینک و کلاه کپمو گرفتم دستم از میزشون که گذشتم
یکی مچمو گرفت کاشکی میتونستم برنگردم سمتش
جیمین نگام کرد
اینجا چیکار میکنی؟
اومده بودم غذا بخورم
رومیز که غذا نیست
کار برام پیش اومد نتونستم سفارش بدم
هزار بار گفتم گشنه نمون
به گارسون اشاره کرد که یه صندلی اضافی بیاره با چشمم گارسونو دنبال میکردم
ولی سنگینی نگاه جیمینو رو خودم حس میکردم
بعد نشستن کنار جیمین دختره گفت
آ فکر کنم رابطه نزدیکی با اوپا دارین که نگارنتونه
یه لبخند تحویلش دادم
نه اونقدرام صمیمی نیستیم
این دفعه جیمین لب باز کرد
بخور مهرک وگرنه من بهت غذا میدم
شنیدن اسمم از زبونش هم برام تلخ بود هم شیرین
دو قاشق غذاشتم دهنم ولی ادامه ندادم
بعد تموم کردن غذاشون دختره گفت
ممنون جیمین غذاها عالی بود
رومو برگردوندم و نیش خند زدم
انگار غذاهارو جیمین پخته
جیمین حرفمو شنید دست گذاشت رو پام که تا الان داشتم تکون میدادم
دختره با تعجب نگام کرد
چیزی گفتی
اره گفتم راست میگی غذا ها عالی بود
دختره رو به جیمین لبخند زدو گفت
جیمین یه دفعه باید دعوتم کنی و خودت برام غذا بپزی
حتما
چشمام اندازه گردو شده بود
حتما؟ واقعا جلو من جیمین به دختره گفت حتما؟
دختره بلند شد جیمینم پاشد
منم با زور بلند شدم
دختره خدافظی کرد لُپ جیمینو بوسید
بعد رفتن دختره منم وسایلمو برداشتم
لپتم که در اختیارش گذاشتی گفتی یه قرار تبلیغاتیه ولی من که نه گزارشگر میبینم نه دوربینی برای اخرین بار دیدار چندان خوبی نبود
با اعصبانیت گوشیشو از جیبش در اورد یه شماره گرفت
صدای یه مرد از پشت تلفن پخش شد
ممنون جیمین کارت عالی بود همونطور گفتم دیگه لازم نیس ببینیش
جیمین قطع کرد
هنوزم فکر میکنی از تو گذشتم؟ جسبیدم به یکی دیگه؟ دیوونه من عاشقم
سرمو پایین انداختم
اخه میخواستم با چشمای خودم ببینم وقتی نامجون پیام داد دیگه مطمعن شدم قرار گذاشتی
o*o*o*o*o*o*o*o
وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد
پلک نزد، پلک نزدم
هرچی نزدیک تر می شد زیباتر
می شد
وقتی بهم رسید یه لبخند زد و گفت
چقدر دلم برات تنگ شده بود
نگاش کردم و گفتم منم همینطور
خوشحال شد
گفت چه دورانی بود!! یادش بخیر
خیلی دوس دارم برگردم به
اون روزا
سرم رو تکون دادم و گفتم
منم همینطور
گفت من از بچه های اون دوران
خبر ندارم، تو چی؟
گفتم منم همینطور
تو چشمام نگاه کرد و گفت راستش
من خیلی ناراحتم از اتفاقی که
بینمون افتاد
من همیشه دوسِت داشتم
یه لبخند زدم و گفتم منم همینطور
گفت تو اصلا منو شناختی؟
سرم رو دادم بالا و گفتم نه
گفت منم همینطور
وقتی داشت می رفت بهم گفت
هنوز می نویسی؟
گفتم آره، توام هنوز نقاشی
می کنی؟ گفت آره
بغلم کرد و گفت امیدوارم ده سال
دیگه باز همدیگه رو ببینیم
گفتم منم همینطور
رفت
چشمام رو بستم و به این فکر کردم
که ما ده سال پیش
قول داده بودیم همه چی رو
فراموش کنیم
ولی یادش بود.. منم همينطور
o*o*o*o*o*o*o*o
حسین حائریان